داستان کوتاه
دختر عمو چای واورد باپولکی، چای وبرداشتم، شیرینی کرکی تعارف کرد بعد هم نوبت اجیل ومیوه …
زن عمو زد روی پام وگفت: شروع کن پوست بکن
گفتم: چشم خیلی ممنون دختر عمو گفت :خب چه خبر مامان اینا خوبن
بله سلام رسوندن( سکوت )عمو گفت :خوبی سپیده خانم؟ خیلی ممنون شما خوبید ؟ صدام ونشنید دوباره پرسید: بابا اینا چطورن خوبن؟بله سلام می رسونن
چای دوم مقابلم قرار می گیره وبعدهم شیرینی کرکی ،چای داغه وباید صبر کنم ،خدا !چی بگم؟ خیلی سکوت شده، چرا اوناچیزی نمی گن ؟ اونا بزرگترن ادب حکم می کنه که اونا صحبت کنن وما جواب بدیم
زن عمو دوباره زد روی پام وگفت: چاییت سرد نشه…
عروس عمو گفت: چایی وعوض کنم؟ گفتم نه خوبه دستتون درد نکنه
باز هم سکوت
مهدی با عمو درباره ی قیمت زمین صحبت می کنه خوش به حالش یه موضوعی واسه حرف زدن وشنیدن داره حتی اگه براش مهم نباشه ، همین حرف زدن سنگینی فضا رو کم می کنه
زمان به کندی گذشت دائم به ساعت نگاه می کنم خوبه دیگه یه ساعتی هست که اینجا نشستیم با نگاه به مهدی فهموندم که باید بریم عمو گفت :کجا به این زودی؟حالا نشسته بودین (این جمله ها مخصوص زمان بلند شدنه ونباید خیلی باورشون کرد اما باید گفته بشن تا ادب ،حسن نیت وعلاقه ی میزبان به اثبات برسه)مهدی گفت چند جا هماهنگ کردیم ،منتظرن
رفتیم طبقه ی بالای عمو اینا، خونه ی پسر عمواحمد ،همه ابزارووسایل پذیرایی روی گل میزها چیده شده بود فقط مونده بود چایی که نسرین خانم زحمتش وکشید
چای وبرداشتم واسه اینکه ناراحت نشن شیرینی کرکی هم تعارف کردند اما شکلش با شیرینی عمو اینا فرق داشت اینا لوزی بودن اما شیرینی عمواینا دورش دالبری بود نسرین خانم نشست روبروی من خب تعریف کنید چه خبر مامان اینا خوبن؟ بله ممنون سلام رسوندن بادرسا چه کار میکنین سخته؟نه سخت نیست یکم حجمش زیاده، -چاییتون سرد نشه ،چای شماله رنگ مصنوعی نداره… بله دستتون درد نکنه -
احمد اقا بعد کلی سکوت یک دفعه گفت: این برجام اخرش به کجا کشید؟ وبحث برجام از همین جا اغاز شد، اصلا دوست نداشتم بشنوم گرمم شده بودشیرینی کرکی هم چسبیده بود به سقف دهنم …بایه چایی مشکل و حل کردم نسرین خانم حرفی واسه گفتن نداشت درست مثل سالهای قبل ودرست مثل بقیه فامیل ،سریع استکانهای خالی و جمع میکنه ومیره به طرف اشپزخونه که دومی وبریزه
-زحمت نکشید ما دیگه چایی نمی خوریم
برگشت به جای قبلی گفتم جایی قراره برید؟ انگارمنتظر این سوال بود فوری جواب داد اره می ریم خونه داداش اینا به مهدی نگاه کردم گفتم :اقا مهدی بریم؟ احمد اقا گفت :نه بمونید یه ساعت دیگه می ریم حالا زوده
- نه دیگه غرض دیدار تون بود شماهم برسید به برنامتون…
جالبه که با ما از خونه اومدن بیرون ودم ماشینها ازهم جدا شدیم
من ناراحتم ازاین مهمانیهای رفع تکلیفی هرساله چای وشیرینی کرکی درمدلهای مختلف، لوزی ،گل ،گرد ،دالبری، مستطیل ،دو استکان چای، چند عدد پسته وتخمه وگز 28 درصد
خونه ی خاله فضاش فرق می کنه خونگرمن وبامهمون حرف می زنن
- پس چرا مامانت نیومد: گفتم ما با هم نبودیم ،خاله گفت :نه خیر عمدا نیوده خواسته بی محلی کنه هرسال کارش همینه، پارسالم نیومد گفت من سر سفره ی کسی نمی شینم
من زنگ زدم به مامان ،توی راه بود خاله گفت :چه عجب! حالا بزار بیاد ببینم امسال چه نمایشی راه میندازه؟
من ناراحت شدم ورفتم تو هم وچیزی نگفتم
خاله شیرینی آورد، کرکی بود
-ممنون صرف شده
- اینا فرق می کنه توی دهن اب میشه کره ایه (همشون همین جورین توی دهن اب میشن ومی چسبن به سقف دهنت چارشم فقط چاییه) شیرینی کرکی ،بادوام ،قیمت مناسب ، برای همه ی سلیقه ها ودر ابعاد کوچک ودر نتیجه کاملا به صرفه می باشد همه چیز حساب وکتاب داره الکی که نیست
روزهای بعد هم دقیقا همین طور گذشت هر جا که لازم بود رفتیم واحترام گذاشتیم هرچی تعارف کردن خوردیم وعملیات صله ی رحم با موفقیت به پایان رسید.
پایان
افطار
اقای نوری مرد خوبیه یه گلخونه ی بزرگ داره دلش از گلخونشم بزرگ تره ،ساده وبی ادعاست .خانوادشم مثل خودشن بی ازار وصمیمی
چند وقتیه کمرش درد می کنه وما قصد داشتیم بریم عیادتش اما اصرارکرد که واسه شام بیاید ما هم به شرط ساده بودن شام وبه زحمت نیفتادن خانوادشون پذیرفتیم وامشب مهمونشون هستیم البته این شرط واز خدشون یاد گرفتیم چهارسال پیش،ماه رمضان مهدی به من گفت ااز اقای درخشانی خواستم افطار بیان منزل ما گفته فقط وفقط به یه شرط میام که افطار ساده باشه به شوخی گفتم عدس پلو چطوره ؟مهدی گفت :خیلی عالیه
-واقعا؟
-اره ،تواقای نوری ونمی شناسی اینقدر ساده وخاکیه ،اصلا تو این حرفا نیست اینکه گفته ساده باشه واقعی گفته ،بی تعارف
-باشه منم این سادگیا رو دوست دارم پس بگو بیان
مهمونی کوچیک وساده ای بود موقع رفتن اقای درخشانی با چهره ای متفکرانه گفت :خانم ما سادگی واز شما یاد گرفتیم
گفتم:واقعا
اقای نوری سکوت کرد واسه همینم من نفهمیدم منظورش همون چیزی بود که گفت یا اینکه ناراحت شده بوده
توی این چهار سال هر وقت یاد این خاطره می افتادم نگران می شدم که منظورش دقیقا چی بوده وبارها از مهدی پرسیده بودم که ایا کارمادرست بوده؟ایا اونا ناراحت شدن ؟ومهدی هر بار با اطمینان به من می گفت که تو نمی دونی این ادم کیه ،اصلا تو این دنیا و مادیات نیست
رسیدیم دم خونه باخوشرویی واستقبال گرمی داخل شدیم همشون رفتن تواشپزخونه تاشام زودتر اماده بشه
ما تنها نشستیم ،مگه شام چیه که اینقدر طول کشیده؟
بالاخره سفره چیده شد وچیده شد وچیده شد
وای خدا …
دومدل غذا باماهی ژله بستنی،ژله ی دورنگ،چندمدل نوشیدنی..
-مهدی! مگه تاکید نکردی ساده باشه؟
مهدی هم مثل من مات ومبهوت به سفره نگاه می کنه
لقمه ها به سختی از گلوم عبور می کنن ،ماساکتیم فقط اروم شام می خوریم عین بچه ای که مامانش دعواش کرده
نمی دونم سفره چه جوری جمع شد یه بغض کوچیک توگلومه
طعم غذا رو نفهمیدم تمام مدت به عدس پلو چهار سال پیش فکر کردم وبه حرف اقای نوری که گفت ما سادگی و از شما یاد گرفتیم
مهمونی تمام شد اومدیم بیرون من ومهدی هردو ساکتیم ،توی صورت مهدی شرم وبهت باهم قاطی شده ،
-دیگه هیچ وقت خونشون نمیام
مهدی جواب نمیده یعنی…